روزگاری صاحب بهشت بودم و معشوقه ی خدای جهنم ...
و یا ملکه ای اشرافی بودم در درباری پرآوازه ...
بانوی موسیقی آسمان نهم ...
شاخه ای نرگس در گلدانی تنها گوشه ی گلخانه ...
زمان گذشت و من ...
دیگر نمی دانم که ام ، چه ام.
ذره ای نور ... رشته ای نازک ... یک جفت تیله ی نورانی ...
ادامه...
مرا که میشناسی!
برای همهی بارانها و همهی بیابانها، حرفی دارم...
برای همهی دانهها، همهی ریشه ها
که سر در میآورند و از حرفم سر در نمیآورند!
مرا که میشناسی!
رشته رشته میکنم آفتاب را، برای همهی خانهها،
برای همهی خاطره ها،
دراز بکش!
پشتت بر زمین باشد و نگاه کن به نقطهای نامعلوم
همهی پرندهها، همینگونه متولد میشوند
همهی شعرها
همینگونه شکل میگیرند...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
مرا که میشناسی!
برای همهی بارانها و همهی بیابانها، حرفی دارم...
برای همهی دانهها، همهی ریشه ها
که سر در میآورند و از حرفم سر در نمیآورند!
مرا که میشناسی!
رشته رشته میکنم آفتاب را، برای همهی خانهها،
برای همهی خاطره ها،
دراز بکش!
پشتت بر زمین باشد و نگاه کن به نقطهای نامعلوم
همهی پرندهها، همینگونه متولد میشوند
همهی شعرها
همینگونه شکل میگیرند...