روزگاری صاحب بهشت بودم و معشوقه ی خدای جهنم ...
و یا ملکه ای اشرافی بودم در درباری پرآوازه ...
بانوی موسیقی آسمان نهم ...
شاخه ای نرگس در گلدانی تنها گوشه ی گلخانه ...
زمان گذشت و من ...
دیگر نمی دانم که ام ، چه ام.
ذره ای نور ... رشته ای نازک ... یک جفت تیله ی نورانی ...
ادامه...
من و خورشید جنگ داریم ! من او را نمی خواهم و او اصرار دارد هر چه می گویم من خورشید دارم باور نمی کند منتظرم صبح شود و تـــــو بیایی و او فاتح شود ... می دانم بی هیچ حرفی می رود نور تـــــو کجا نور خورشید کجا هنوز نمی داند ... تـــــو درون را روشـــــن می کنی نه بیرون را روحـــــم را ...