دخترک گل فروش داستان من زیباست... مهربان است و دوست داشتنی... ساده و صمیمی و صبور ، و هیچ وقت هم
نمی گوید گل ... گل ! فقط یکبار گفت : گل م ، چشمهای دلم زده می شود از تکرار لحظه های تلخ و شیرین ِ روزهای
پوشالی...!
خانه خارج شود و شوهر ش نیز به این کار راضی باشد به ازای هر قدمی که زن بر
می دارد خانه ای در اتش برای شوهرش بنا می شود
دلتنگی ؟ حاضر
تنهایی ؟ حاضر
غم ؟ حاضر
جدایی ؟ حاضر
عشق ؟بلندتر میخونم ، عشق ؟ غایب
باز هم نیامده ؟
غیبتش خیلی وقته از حد مجاز گذشته
میلیاردها ضربدر کنار اسمِ زیباش خورده ، اما ...
اما نمیشه اخراجش کرد !